تبلیغات X
سفارش بک لینک
آموزش ارز دیجیتال
ابزار تادیومی
خرید بک لینک قوی
صرافی ارز دیجیتال
خرید تتر
فایل گپ
بیگ بلاگ
خدمات سئو سایت
چاپ ساک دستی پارچه ای
چاپخانه قزوین
استارتاپ
خرید ملک در دبی
آموزش خلبانی
دانلود فارسی ساز بازی ها
طراحی سایت در قزوین
چاپ ماهان
شرکت تولید کننده ساندویچ پانل
ساندویچ پانل سردخانه
ساندویچ پانل کلین روم
دزدگیر هایکویژن
دزدگیر هایکویژن
هوش مصنوعی فارسی
تابلو دکوراتیو
حفاظ شاخ گوزنی
درب آکاردئونی
درب فرفورژه
حفاظ پنجره
لابراتوار نورقائم


هیئت جوانان عزادار حضرت ابوالفضل العباس (ع)

درباره وبلاگ


هیئت جوانان عزادار حضرت ابوالفضل العباس(ع) محله پسکلایه کوچک واقع در شهرستان شهسوار بوده و عمده فعالیتهای این هیئت برگزاری مراسم فرهنگی و مذهبی با حضور جوانان ولائی و متدین محل و حمایت پیران و پیشکسوتان می باشد. مکان هیئت: تنکابن - پسکلایه کوچک - خیابان شهید کوهستانی- خیابان شهید بیژن حسین پور - مسجد صاحب الزمان (عج)


ورود کاربران

موضوعات مطالب

- حج
- شعر
- صفر

نويسندگان

آمار بازديد


    آنلاين : 1 نفر
    بازديد امروز : 74399 نفر
    بازديد ديروز : 32758 نفر
    بازديد ماه : 107157 نفر
    بازديد سال : 74398 نفر
    کل بازديد : 345940 نفر
    تعداد اعضا : 10 نفر
    کل مطالب : 1982
    نظرات : 69


Thumb



ابالفضل العباس(ع)، نمونه‌ی انسان ولایتمدار

عصر روز نهم محرم بود؛ نزدیک غروب، امام حسین(علیه السلام) مقابل خیام حرم نشسته بودند. شمر(لعنة‏الله‏علیه) آمد و گفت: «أینَ بَنُو أُختِنَا»؛ یعنی پسرخاله‌های ما کجایند؟ شمر با ابوالفضل(علیه السلام) و برادرانش از طریق مادر با هم نسبت داشتند. او ابوالفضل(علیه السلام) را صدا می‌کرد و دنبال این بودند که ایشان را از امام حسین(علیه السلام) جدا کند. حضرت ابوالفضل(علیه السلام) اعتنایی به شمر نکرد. اما او چند بار حضرت را صدا کرد، تا اینکه حسین(علیه السلام) رو کرد سوی برادر و گفت: «أجِیبُوهُ وَ إن کَانَ فَاسِقَاً».[15] یعنی جوابش را بده اگرچه فاسق است. ابوالفضل(علیه السلام) به شمر گفت چه می‌گویی؟ شمر گفت امان‌نامه آورده‌ام، برای خودت و برادرانت. عباس(علیه السلام) گفت لعنت بر خودت و امان‌نامه‌ات! این یک نمونه از دین‌داری ابوالفضل(علیه السلام) است.


شب عاشورا امام حسین(علیه السلام) به اصحاب رخصت می‌دهد و می‌گوید اینها با شما کاری ندارند؛ هر کس می‌خواهد برود، برود. دست اهل بیت مرا هم بگیرید و سیاهی شب را مثل مَرکب راهواری گرفته و بروید. اولین کسی که بلند شد و ابراز وفاداری کرد ابوالفضل بود. «وَ قَامَ عَباسُ وَ قَالَ نَفعَلُ ذَلِکَ لِنَبقَی بَعدَک». آیا ما برویم، برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟! مرگ بر این زندگی! این هم یک نمونة دیگر از دین‌داری ابوالفضل(علیه السلام).


علامه مجلسی; می‌نویسد روز عاشورا وقتی ابوالفضل(علیه السلام) دید که همة اصحاب رفتند و شهید شدند، «وَ لَمَا رَأَی العَبَاسُ وَحدَةَ أَخِیهِ الحُسَین(علیه السلام)»، وقتی تنهایی برادرش را دید، آمد خدمت برادر و عرض کرد: «هَل مِن رُخصَة»؛ آیا به من اجازه می‌دهی به میدان بروم؟ «فَبَکَی الحُسَینُ بُکاءً شدیداً»؛ امام حسین(علیه السلام) شروع کرد های‌های گریه کردن. فرمود: «یَا أَخِی أَنتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیتَ تَفَرَقَ عَسکَرِی». ای برادر، تو علمدار منی! اگر تو بروی، سپاه من از هم می‏پاشد. ابوالفضل عرض می‌کند: «قَد ضَاقَ صَدرِی وَ سَئِمتُ مِنَ الحَیَاةِ». سینه‌ام تنگی می‌کند و از این زندگی بیزارم؛ دیگر زندگی دنیا را نمی‌خواهم. حسین(علیه السلام) فرمود: «فَاطلُب لِهَؤُلَاءِ الأَطفَالِ قَلِیلًا مِنَ المَاء».[16] اگر این‏طور است، پس برو کمی آب برای بچه‌ها تهیه کن.


ابوالفضل(علیه السلام) ابتدا لشکر دشمن را موعظه کرد، بعد مشک و نیزه‌ای برداشت و به سمت شریعة فرات رفت؛ در آنجا با دشمن درگیر شد و عده‌ای را به درک واصل کرد، وارد شریعه شد و دست برد زیرِ آب؛ همه دارند او را نگاه می‌کنند که چه کار می‌کند. دست‏ها را به سمت دهانش آورد، ولی آب را روی آب ریخت. در مقاتل می‌نویسند: «وَ أرَادَ أَن یَشرِبَ المَاءَ فَذَکَرَ عَطَشَ الحُسَینِ(علیه السلام)». یعنی وقتی می‏‏خواست آب بنوشد، به یاد تشنگی برادر افتاد.


«فَذَکَرَ» یعنی به یاد آورد؛ «یادآوری» یک امر درونی است. صاحبان مقاتل از کجا فهمیدند که عباس(علیه السلام) به یاد تشنگی حسین(علیه السلام) افتاد و آب را روی آب ریخت و نخورد؟ مطلبی را ابومِخنَف نقل می‌کند که پاسخ به همین سؤال است؛ او می‌گوید عباس(علیه السلام) مشک را پر از آب کرد و از شریعه بیرون آمد، در حالی که بلندبلند خطاب به خودش این جملات را می‌گوید: «ای عباس! تو می‌خواهی زنده بمانی بعد از حسین؟! زندگی بعد از حسین خواری است. تو می‌خواهی آب بخوری و حسین تشنه باشد؟! هیهات‏هیهات که عباس آب سرد گوارار بنوشد و حسین شربت مرگ». بعد هم این جمله را گفت: «این چه جور دین‌داری است ای ابوالفضل؟!»[17]


در بین راه خبیثی حمله کرد و دست راست ابوالفضل(علیه السلام) را قطع کرد. اینجا بود که عباس(علیه السلام) گفت: «وَ اللهِ إن قَطَعتُمُوا یَمِینِی، إنِی أُحَامِی أَبَداً عَن دِینِی». دقت کنید! این جملات با جملات قبلی عباس کاملاً هم‏سو است. اینجا هم سخن از دین‏داری و حفظ دین است. بند مشک را به شانة چپش انداخت. در بعضی از مقاتل می‌نویسند همان خبیث دست چپ حضرت را هم قطع کرد. بند مشک را به زحمت به دندان گرفت. می‌نویسند «فَأتَاهُ سَهمٌ فَأَصَابَ القِربَةَ». تیری آمد، به مشک خورد و آب‏ها ریخت


می‏ نویسند: «فَوَقَفَ العَبَاسُ». اینجا بود که ابوالفضل(علیه السلام) دیگر ایستاد. «إذ أتَاهُ سَهمٌ فَوَقَعَ فِی عَینِهِ الیُمنَی»؛ بعد تیری آمد و به چشم راست ابوالفضل(علیه السلام) خورد. «فَضَرَبَه رَجُلٌ بِعَمُودٍ حَدیدٍ فَوَقَعَ العَبَاسُ عَلَی الأَرضِ»؛ خبیثی آمد و عمود آهنین به فرق ابوالفضل(علیه السلام) زد؛ عباس به روی زمین افتاد. «فَنَادَی یَا أخَا أدرِک أخَاکَ»؛ صدا زد: برادر، به داد برادر برس!

حسین(علیه السلام) به عجله آمد؛ آن وضع را که دید گفت: «ألآنَ إنکَسَرَ ظَهرِی»؛ یعنی حالا پشتم شکست. بعد نگاهی به برادر کرد. ابوالفضل(علیه السلام) زنده بود؛ دید حسین(علیه السلام) اطراف او می‌چرخد. رو کرد به برادر و گفت: «یَا أخِی مَا تُرِیدُ»؛ برادر چه کار می‌خواهی بکنی؟ حسین(علیه السلام) گفت می‌خواهم تو را به خیمه ببرم. ابوالفضل(علیه السلام) گفت مرا به خیمه نبَر. چرا؟ چون به سکینه وعدة آب داده بودم.


منبع: روضه نیوز




اعلانات خيريه



موسسه خيريه محک



بنياد خيريه مهر نور, بنر حمايتي,بنر خيريه,بنر مهر نور


جستجو




در اين وبلاگ
در كل اينترنت



پربازديدترين مطالب

زيارت اماکن مذهبي


پخش زنده حرم